۵ دی ماه ۱۳۶۵ است و عملیات کربلای ۴ از هر طرف گلوله ای پرتاب می شود. یکی می زند زیر گریه: برادرم شهید شد. گلوله ها که به زمین می خورد؛ گرد و غبار و برادر می روند روی هوا. دست هایش یک طرف افتاده و پایش طرف دیگر.
خون می ریزد روی سرما. چشم های برادر خیره می شود به برادر. مگر می شود چشم هایش را دید؟ یکی دیگر تکه های بدن برادر را جمع می کند. در پارچه ای سفید پیچیده می شود. رد خون برادر، زمین را گرم می کند.